ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ماهان ماه آسمونی ما

حال و هوای این روزهای پسرک ما

اول از همه از شما پسر گلم معذرت می خواهم که دیر به وبت اومدم تا مطالب جدیدو برات بزارم.آخه مامانی یه کم درگیر درسهام می باشم.در عوض الان جبران میکنم. جونم برات بگه که روز به روز شیرین تر و عاقل تر میشوی و خدا رو شاکرم برای این نعمت بزرگ .از حال و هوای این روزهات بگم خیلی وقته سعی داریم شما رو از پوشک بگیریم ولی عزیزم نمیدونم چی باعث شده که شما از دستشویی بترسی و در  اونجا جیش نمی کنی.حتی بعد از 4الی 5 ساعت هم که باز باشی وقتی میبریمت تو دستشویی خیلی گریه میکنی و جیش نمیکنی.تصمیم گرفتیم که یه کم دیرتر شروع کنیم.دیگر این که اکثر روزها به پارک میری ولی چه پارکی.پسر به این کم رویی ندیم.سرسره و تاب سوار نمی شی.فقط نگاه می کنی.جدیدا یه...
31 ارديبهشت 1393

سیزده بدر 93

ماهان جونم دوباره آخر تعطیلات عید شد و سیزده بدر.طبق معمول هر ساله روز سیزدهم فروردین را در دامان طبیعت گذروندیم.امسال به خونه خاله مریمشون رفتیم.خیلی خوش گذشت .مخصوصا که برای شما سرگرمی های زیادی وجود داشت.بعد از صرف ناهار،آش رشته هم نوش جان کردی و قبلش  هم با هم یه سری به دیگ آش زدیم. تمام آب این وان رو ریختی این شما و این هم دامان طبیعت   ایشاا..... همیشه زندگیت مانند طبیعت سرسبزو زنده باشد گل پسرم.   ...
14 فروردين 1393

سفر به شمال 4

واما این بار هم چمخاله.آره مامانی روز چهارم فروردین 1393 بودکه به شمال رفتیم.این بار با بابایی و مامان زری و عمه مهشیدشون و عمه فرشتشون.البته همه اینها روز سوم رفتن ولی ما چون بابا وحید سر کار بود،یه روز دیرتر از این ها رفتیم.طبق معمول سفرهای دیگه خوش گذشت و شما هم سرگرمی های زیادی رو داشتی و البته این بار هم آرمان جون بهت اضافه شده بود و به زور می اوردیمتون و خونه .همش می گفتین دد. یکی از سرگرمیهاتون این بود که پدر مرغ و خروس ها رو در آوردین   تفریح در طبیعت زیبا وباز هم دوچرخه سواری دنبال پرندگان این بار بازی در زمین فوتبال و این هم دریا همیشه به سفر و آن هم به  شمال زی...
13 فروردين 1393

نوروز 1393

امسال هم نوروز 93 را با وجود شما جشن گرفنیم.آره گل پسرم سومین سالی هست که شما نوروز را در کنار من و بابا وحید هستی.این را که می نویسم از یک طرف ناراحت گذشت زمان هستم که چه زود می گذره ولی از یک طرف خوشحال که شما روز به روز بزرگتر میشی و نوروزی ما هم با شکوه تر.آخه پسرم نمی دونی امسال تو چیدن سفره هفت سین چقدر کمک کردی.واقعا میگم.وقتی داشتم سنجدارو میچیدم تو هم خیلی کمکم کردی.الهی فدات بشم مننننننننننننننننننننن. این هم سفره هفت سین تخم مرغی با کمک آقا ماهان. اون شیرینی پنجره ای هم دست پخت مامان مرضی . قبل از تحویل سال چقدر دنبالت کردم تا لباس تنت کنم با رکابی فرار کردی.( سالی که نکوست از بهارش پیداست) ا...
3 فروردين 1393

این روزهای آقا ماهان

  ای عزیز زندگیمون،ای گل همیشه بهارم، خیلی وقته که به وبلاگت سر نزدم.حق بده این روزها خیلی سرمان شلوغه بلاخره نزدیک عید دیگه. از حال و هوای این روزهات بگم که هرروز که داری بزرگ و بزرگتر میشی و تو دل من و بابا وحید بیشتر جا باز می کنی،حرفها و کارهای زیادی یاد گرفتی.مثلا از وقتی که از شیر گرفتمت عادت کردی هر شب موقع خواب شیر پاستوریزه بخوری و تا میاییم تو رختخواب میگی ایر ایر یعنی شیر و پشتش می گی دی تاپ یعنی تی تاپ .میخوری و بعد می خوابی.اگه یه شب شیر تو خونه نباشه خیلی بهونه می گیری. راستی ناگفته نمونه که الان یه هفته ای هستش که تو تخت خودت می خوابی البته تو اتاق ما(یعنی تخت تو رو آوردیم تو اتاقمون)البته وقتی خوابت ...
26 اسفند 1392

و اما این هم تولد 2سالگی

گل پسرم 5 شنبه تولد 2سالگیت را جشن گرفتیم.تولد با حضور مهمون های عزیز شروع شد. با وجود این که شما نخوابیده بودی و برخلاف اون چیزی که فکر می کردم اصلا اذیت نکردی و خیلی پسر آقایی بودی .همش ذوق داشتی کیکتو بیاریم. راستی یک هفته قبل از تولدت به آتلیه سها رفتیم .دستشون درد نکنه خیلی عکسهات خوب شده بود.   اول از همه کارت دعوت که به مهمون ها دادیم و خودم درست کرده بودم و اما تزیینات قورباغه ای اینجا منتظرمهمون ها هستی خوشگله کیک قورباغه ای این هم شما در دستهای دایی محمد الهی دورت بگردم اینقدر قشنگ شمعتو فوت می کردی شما وبچه ها که هر کدوم یه طرف هستید ...
23 بهمن 1392

23 ماه شادی و....

عزیز تر از جونم،گل پسرم از امروز وارد بیست و سومین مرحله جدید از زندگیت میشی.یک ماه مانده به شمارش معکوس روز مبارک تولدت. عزیزم 23 ماه از شادی ،از گریه هات ،شیطنت هات،سختی هات گذشت.انگار همین دیروز بود که خداوند یه پسر کوچولوی خوشگلو انداخت تو بغل مامان و باباش.باور نمی شه که می خوایم جشن تولد 2 سالگیت را بگیریم. هر روز که می گذره کارهای جدید و جدیدتر یا د میگیری و با وجود این که نمیتونی تمام جملات را بگی ولی طوری پانتومیم بازی می کنی که همه منظورت را می رسونی.الهی مامان فدات بشه. سرگرمی این روزهات شده برق.وقتی من و بابا می خوایم مثلا موبایل به شارژ بزنیم اینقدر می گی من،من،من ،که ما رو از رو می بری و میدیم تو بزنی و لی مو...
18 دی 1392

دومین شب یلدای عزیز دلمون

پسر گل مامان و باباش،امسال هم دومین شب بلند زیبای سال را در خونه آقاجون و مامان مرضی گذروندی.عمه مهشید و دایی محمد،ایلیا جون و خاله راضیه و خاله معصومه هم در آنجا مهمون بودن.خلاصه کلی خوش گذشت. مامان مرضی و آقاجون هم کلی زحمت کشیده بودن و این میز یلدا را آماده کرده بودن من هم تا کسی حواسش نیست یه کمی تخمه بخورم.آخه منم دل دارم دیدید موفق شدم.............. عمه مهشیدم هم زحمت کشیده بودو 2تا کادوی خوشگل واسه من و ایلیا جون خریده بود یلدا یعنی بهانه ای در کنار هم بودن،زندگی یعنی گذراندن همین بهانه های کوچک و گذرا. ...
4 دی 1392

اولین شب یلدای گل پسرمون

  پسرم دیشب اولین شب یلدایی بود که در کنارمون بودی.هرچند سال قبل تو دل مامانی بودی ولی باز اینقدر وجودتو احساس نمی کردیم.امسال ما شب یلدا به خونه بابایی و مامان زری رفتیم که همه بچه ها اونجا بودیم خیلی خوش گذشت.مامان زری هم که زحمت کشیده بود کلی خوراکی آماده کرده بود که شما هم بیشتر اونو می تونستی بخوری و نوش جان هم کردی.خلاصه دلی از عزا در آوردی. ولی مامان جون، همه تو این شک بودن که کدام هندونه را بخورن و شما هم تو فکر خوردن این هندونه و کدو حلوایی بودی که آخر سر هم هندونه خوردی وهم وقتی مامان زری این کدو را پخت از اون هم خوردی که چقدر هم دوست داشتی این هم عکس شما با آقا آرمان(پسر عمه فرشته) ...
4 دی 1392