ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ماهان ماه آسمونی ما

چهاردست و پا

ماهانم يه روز كه از سركار اومدم خونه‌ مامان مرضي و آقاجون گفتن ماهانو ببين يه كار جديد ياد گرفته.يه اسباب بازي گذاشتن جلوي تو و شما هم مثل ربات چهار دست و پا رفتي سمتش .اينقدر خنده دار مي رفتي.خيلي وقت بود كه سعي مي كردي بري و خودتو يه جوري به اون چيزي كه دوست داشتي مي رسوندي .بلاخره وقتي ده ماهت تمام شد ياد گرفتي چهاردست و پا بري ولي خيلي خنده دار.اين هم عكسهات.. ...
3 بهمن 1391

بهونه گير مامان

دلبركم نمي دونم اين روزها چي شده شما همش بهونه مي گيري.اصلا حالت خوب نيست.به نظر خودم لپات آب شده.مامان جان الان 2 روزه كه همش تب داري.تب خيلي زياد.طوری که لپات قرمز می شه .دائم داري استامينوفن مي خوري.تا صبح من و بابا همش راه مي بريمت.كاشكي با راه رفتن ساكت میشدي .خواب ما به درك .ولي قربونت بشم خيلي گريه مي كني با هيچي ساكت نمي شي.از زور تب همش تو خواب ناله مي كني.خیلی ها می گن شاید بخاطر دندونات باشه.خیلی  سخت داری دندون در می آری.ایشا... زودتر خوب بشی . خدایا هیچ مادر و پدری مریضی بچه اش را نبینه.           ...
20 دی 1391

اولين دندان

  سلام سلام صدتا سلام        من اومدم با دندونام   میخوام نشونتون بدم          صاحب مروارید شدم   یواش یواش و بیصدا          شدم جزء کباب خورا                        خب ماماني بلاخره اولين دندونت وقتي 9ماه و نيم داشتي در اومد.خيلي اذيت شدي.يه روز صبح كه داشتم كمي نان تو دهنت مي ذاشتم تيزي دندوناتو احساس كردم و از خوشحالي جيغ زدم و مامان مرضي را صدا زدم.گفتم مامان بيا تو هم نگاه كن .مامان مرضي اومد و دست زد به لثه ه...
6 دی 1391

موز خور مامان

شیطون من از وقتی که تونستی موز بخوری که 7 ماهه بودی خودم با قاشق واست له می کردم و می خوردی ولی الان دیگه واسه خودت مردی شدی نمی ذاری من بهت موز بدم.خودت موزو با دستات می گیری و قشنگ یه نصفشو می خوری. ولی بعضی اوقات اشتباهی پوستش را می خوری. ...
6 دی 1391

شیطونی ها

آخ مامان جان نمی دونم چی بگم واز کجا شروع کنم.می گی چرا.آخه اینقدر شیطون شدی گلم. من نمی دونم کی می گی تو ساکت هستی .شاید اشتباه می کنن.چون گریه نمی کنی فکر می کنن مظلومی ولی از شیطونی هات چی بگم.از وقتی چهار دست و پا میری همه چی رو به هم می ریزی.سر غذا من و بابا نمی فهمیم چی می خوریم.همش باید دنبال تو بریم تا چیزی رو دست نزنی.مگر این که سرتو این جوری گرم کنیم... بعضی اوقات هم با تاب سواری سرتو گرم می کنیم ...
1 دی 1391

همايش شيرخواره ها

صداي لالايي مياد/گوشه كنار شهرمون/شيرخواراتونو بيارين/آي مادراي مهربون/آغوشتونو آسمون/گهواره غم نكنه/از خورشيد گهواره ها/سايه شونو كم نكنه/ ماهانم امسال هم مانند سالهای پیش اولین جمعه محرم همایش شیرخواره ها واقع در مصلا برگزار شد.من سالهای پیش هر وقت مصلا را نشان می داد می گفتم خدایا میشه یه روزی هم من بچه ام را اونجا ببرم.و این طور هم شد.به اتفاق دایی محمود و معصومه جون و محدثه و مامان مرضی رفتیم .اولش اونجا کمی غرغر کردی ولی بعدش همش خواب بودی.مراسم با شکوهی بود. همه بچه ها لباسهایی شبیه هم پوشیده بودن.من هم چند تا عکس از تو گرفتم این هم عکس تو با محدثه ...
7 آذر 1391

اولین محرم

پسرم يادته پارسال باهم مي رفتيم تو هيئتها .چقدر تو دل مامان شيطوني ميكردي.حالا مي خوام بگم دوباره يه محرم ديگه ازراه رسيد.امسال خودتم هستي و مي بيني.ايشاا... اگه قسمت بشه مي برمت هيئت.تازه پارسال تو يه هيئتي نذر شير براي تو كردم.يادمون باشه وقتي رفتيم اونجا شير بخريم ببريم واسه بچه ها. ...
29 آبان 1391