ماهانماهان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

ماهان ماه آسمونی ما

هنر دست مامان مرضي

پاييزه و پاييزه برگ درخت مي ريزه                  هوا شده كمي سرد روي درخت كمي برف... آره مامان جونم دوباره فصل پاييزو سرما.بايد خيلي مواظبت باشيم كه سرما نخوري.لباسهاي گرم بايد تنت كنيم.پارسال كه تو دل ماماني بودي مامان مرضي واست كلي لباسهاي بافتني بافت.دستش درد نكنه.حالا اين لباسها الان بدردت مي خوره.البته كلي از اونا هنوز بهت بزرگه واسه سالها بعد خوبه. ولي اين هايي كه الان اندازت ببين چقدر قشنگه.هنر دسته مامان مرضيه ديگه... ...
16 آبان 1394

اولین شب یلدای گل پسرمون

  پسرم دیشب اولین شب یلدایی بود که در کنارمون بودی.هرچند سال قبل تو دل مامانی بودی ولی باز اینقدر وجودتو احساس نمی کردیم.امسال ما شب یلدا به خونه بابایی و مامان زری رفتیم که همه بچه ها اونجا بودیم خیلی خوش گذشت.مامان زری هم که زحمت کشیده بود کلی خوراکی آماده کرده بود که شما هم بیشتر اونو می تونستی بخوری و نوش جان هم کردی.خلاصه دلی از عزا در آوردی. ولی مامان جون، همه تو این شک بودن که کدام هندونه را بخورن و شما هم تو فکر خوردن این هندونه و کدو حلوایی بودی که آخر سر هم هندونه خوردی وهم وقتی مامان زری این کدو را پخت از اون هم خوردی که چقدر هم دوست داشتی این هم عکس شما با آقا آرمان(پسر عمه فرشته) ...
4 دی 1392

نمایشگاه بین المللی

پسرم امروز از طرف اداره مامان به مناسبت دهه فجر برای یه جشن بزرگ تو نمایشگاه بین المللی دعوت شدیم.من و تو همرا بابا جون و ایلیا به اونجا رفتیم. خیلی خوب بود ولی شما چون از خواب زود بلند شده بودید اونجا همش غر میزدی  ولی وقتی عمو پورنگ و امیر محمد اومدند خیلی ذوق کردی و همش دست می زدی و تو تعجب بودی.بعد از اون هم خوابیدی.این هم عکس شما موقعی که تو تعجب دیدن عمو پورنگ بودی.فقط چون با موبایل عکس انداختم کیفیتش پایین می باشد. ...
13 بهمن 1391

جشن دندونی محدثه جون

دیشب جشن دندونی محدثه جون بود همه اونجا دعوت داشتیم خیلی خوش گذشت.کلی بزن و برقص.خصوصا که دایی محمود و معصومه جون کلی زحمت کشیده بودن و تزینات زیبایی خودشون دست کرده بودن.دستشون درد نکنه.این هم عکسهاش در ضمن یه سری کلاه دندونی هم برای بچه ها درست کرده بودن ایشا ا... جش فارغ التحصیلیت عمه جونم ...
11 بهمن 1391

کارت تولد

عشق مامان و بابا،چند روزیه که سرمون خیلی شلوغه.آخه نزدیکه جشن تولد گل پسرمونه . دوست داریم هرکاری که از دستمون بر میاد واست انجام بدیم. دو سه روزی هست که اولین قدمو برداشتیم.و این بود که کارت تولدهایی که مامان برات درست کرده بود را به مهمونا دادیم.این کارت هارو مامان واست درست کرده و خیلی زحمت کشیده و چون شما عشق باب اسفنجی داری عکس اون هم رو کارتت کشیده.  منتظر ایده های بعدی برای جشن تولد گل پسرمون باشید     ...
7 بهمن 1391

تولد رومینا

خوشگلکم دیشب تولد 12 سالگی رومینا جون بود.اولین سالی بود که تولد رومینا بودی هر چند پارسال تو دل مامانی بودی. گلم تولد خوبی بود.خیلی خوش گذشت.عمه فرشته و مامان زری هم کلی زحمت کشیده بودند و غذاهای خوشمزه درست کرده بودند.دستشون درد نکنه.ما قبلش خونه مامان زری بودیم و از اونجا حاضر شدیم که بریم تولد. خب چیکار کنم مامان هوا سرده دیگه باید لباس زیاد تنت می کردم. فقط مامان جون حیف موقعی که کیک و فش فشه آوردن شما خواب بودی .خیلی دلم سوخت.چون دوست داشتی.ولی ایراد نداره خواب شما واجب تر از هر چیه.ولی خوب شد قبلش ازت عکس انداختم تا یادگاری داشته باشی.   ...
5 بهمن 1391

کمک به مامان

قشنگترین زندگیم زود از الان کمک مامان کنی دورت بگردم.مگه من مردم که تو بخوای کارکنی.میگی چرا؟چون که امروز می خواستم مثلا خونه را جارو بکنم ولی یک ساعت طول کشید چون شما هم داشتی به من کمک می کردی.عشق دسته جارو برقی رو داری.بدتر کار من را زیاد می کنی ولی با این حال دست شما درد نکنه .راضی به زحمت نیستم گل پسرم.   ...
5 بهمن 1391

دوباره مریضی ماهان

الهی مامان قربونت بشه دوباره مریض شدی ولی این دفعه از نوع بد.2شبه همش داری سرفه می کنی از نوع خیلی بد.طوری که نمی ذاره بخوابی.امروز با آقاجون بردمت پیش خانم دکترت.معاینه کرد و گفت عفونت داری.خیلی ناراحت شدم.البته فکر می کنم کوتاهی از من بوده .چون چند وقته داری سرفه می کنی نبردمت دکتر.ببخشید.خلاصه دکی برات آمپول نوشت و کلی هم دارو داد.تا اسم آمپول اومد تنم لرزید.آخه اولین باره می خواستی آمپول بزنی.الهی فدات بشم .رفتیم آمپولتو زد و اینقدر گریه کردی و منم باتو گریه .طوری که همه ما رو نگاه می کردن.بعد که اومدیم خونه بهت آب میوه و داروهاتو دادم که زودتر خوب بشی ایشا ا..... ...
5 بهمن 1391

چهاردست و پا

ماهانم يه روز كه از سركار اومدم خونه‌ مامان مرضي و آقاجون گفتن ماهانو ببين يه كار جديد ياد گرفته.يه اسباب بازي گذاشتن جلوي تو و شما هم مثل ربات چهار دست و پا رفتي سمتش .اينقدر خنده دار مي رفتي.خيلي وقت بود كه سعي مي كردي بري و خودتو يه جوري به اون چيزي كه دوست داشتي مي رسوندي .بلاخره وقتي ده ماهت تمام شد ياد گرفتي چهاردست و پا بري ولي خيلي خنده دار.اين هم عكسهات.. ...
3 بهمن 1391